- در بند
- کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
معنی در بند - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حصارداری، تحصن قلعه بندان
دوتایی (حاشیه) حاشیه جفت
در قید، گرفتار، اسیر، کوچۀ بن بستی که در داشته باشد، راه تنگ و باریک در کوه، راه میان دو کوه، دره، دژ
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
((دَ بَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
در قید، درصدد، به قصد. ضح به این معنی لازم الاضافه است
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن
مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
خارج شدن
کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند، زبردست ماهر
آنچه بر پای بندند بندی که بر پای مجرم بندند پاوند، قندان کودک، گرفتار مقید، فریفته مفتون عاشق دلباخته، متاهل دارای همسر
چیزی که پر از باد است دمیده متورم نفخ کرده توپ پر باد، متکبر مغرور پر ادعا: کله پرباد، پر از خودستایی
لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند، دستینه زنان آلاتی که زنان در دست کنند، زینت از طلا و غیره
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
کسی که از خاندان و خانه خود آواره شده. بی خانمان آواره سرگردان خانه بدوش
درباره به راستای اینک با عنان تونهادم این مکرمت را که به راستای من کردی درباره در موضوع راجع به توضیح لازم الاضافه است
جمع دربان، پارسی تازی گشته دربان ها
نزد پیش: چیزی در نزد من نیست. توضیح: باین معنی لازم الاضافه است
صاحب درد، درد آلود
آنکه دیو را مغلوب سازد و در بند کند: طهمورث دیو بند، روز شانزدهم از هر ماه ملکی
درباره، در این باره
آنکه استخوان شکسته و از جای بر آمده را بهم پیوندد شکسته بند
کسی که دهان خود یا دیگری را ببندد
دستار عمامه، کمربند شال کمر
دستار و عمامه
مضاعف، دو برابر، دو تا
نوعی گردن بند
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
کنایه از دنیا و عالم باشد
جامه رقصان را گویند، چهل بند و نوعی جامه مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف گونه گون سازند
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
نگاهبانی خر مهتر الاغ، آنکه الاغ را کرایه دهد، جمع خربندگان
چوب بند چوب بست